یک) موبایل من هم در سونامی شکستن ِ تاچ و ال سی دی ها ، تاچ و ال سی دی اش شکست . همین چند هفته پیش . در دلار 13000 تومن . نوکیای قدیمی شرکت را گرفته بودم توی دستم تا درستش کنم . با عباس ست شده بودیم . عباس هیچ وقت از دنیای گوشی های هوشمند استقبال نکرده . تنها استفاده ای که از آن ها می برد چک کردن سایت ورزش سه ، ایران کنسرت و جدیدا گاهی دیجی کالا و دیوار است . البته بازی ساکر استارز را هم خیلی دوست دارد . من هم مار بازی گوشی نوکیا و رادیو اش را دوست داشتم . شب ها موقع خواب رادیو گوش میدادم و آرام میشدم . تا اینکه یک شب عباس نصفه شب دستم را گرفت برد کافه رُخ شین بعد همینطور که سعی میکرد حواسم را پرت کند یک کارتن گذاشت جلویم . یک گوشی هوشمند جدید ، کادوی عباس بود به من . خوشحال شده بودم . نه از گوشی جدید و هوشمند . از اینکه عباس زحمت کشیده بود و توی دلار 13000 تومن سعی کرده بود من را به چیزی که از دست داده بودم برساند . این زحمتی که بخاطر من به خودش داده بود ، تلخ و شیرین بود .
دو) دیروز که خط ها مشکل پیدا کرده بود و هیچ تماس و پیامی از خط ها خارج نمیشد اما وارد میشد ، هی فکر میکردم مشکلی توی تنظیمات گوشی پیش آمده و هی نوع شبکه گوشی را از 4جی به 2جی تغییر میدادم بلکه درست شود . که درست نشد . چند ساعت بعد که رفتم خانه ، باز هم داشتم توی تنظیمات گوشی بالا و پایین میرفتم بلکه بتوانم درستش کنم که عباس آمد . تا دیدمش یکهو با قدم های بلند رفتم سمتش گوشی را دادم دستش و گفتم ببین ! نمیتوانم هیچ جا را بگیرم . گوشی را گرفت دستش و کمی تلاش کرد تا بلکه بتواند درستش کند . کمی بعد با گوشی خودش هم امتحان کرد و دید که نمیتواند کسی را بگیرد و مشکل از خط هاست .
سه) صبح طبق معمول با خواب آلودگی آمدم شرکت . انگشتم را گذاشتم روی اسکنر حضور و غیاب . لامپ بالای میز و سیستمم را روشن کردم . رفتم برای خودم یک چای ریختم . نشستم پشت میز که پیام هایم را توی گوشی هوشمندم چک کنم . ساندویچ تخم مرغم را میخوردم که ساعت 9 و رب یک مسیج برایم آمد . حدس میزدم عباس باشد میخواست بگوید که رسیده مغازه . رفتم برایش بنویسم مراقب باشد که دیدم یک پیام با خطای "ارسال ناموفق بود" دارم . کار عباس بود . دیروز که میخواسته گوشی را درست کند برای اینکه ببیند پیام هم ارسال میشود یا نه ، برای خودش یک اموجی بوسه فرستاده بود که خورده بود به خطا و نرفته بود . انگار که بخواهد خودش را از طرف من ، یا خودش را از طرف خودش ببوسد و نتوانسته باشد. قلبم برای چند دقیقه با دیدن پیام ناموفقش تند میزد .
آخری) آخر وقت است . یک سفارش خوب داشتم از یک مشتری خوب . کم کم به ساعت ِ آمدن پیام ِ "من خانه ام" عباس نزدیک میشویم . باز یادم می آید که عباس دیشب یک پیام ناموفق داشته برای خودش . فکر میکنم چقدر از ما آدم ها در طول روز دلمان یک پیام برای خودمان میخواهد یا واقعی شدن یک اموجی ؟! چندتایمان به پیام ها و اموجی های ساده ای که میخواهیم میرسیم ؟! چند نفر هستند که بتوانند اموجی ها و پیام هایی که میخواهیم را حدس بزنند و درست در روز و لحظه ای که میخواهیمشان برایمان ارسالش کنند ؟! مثلا چقدر احتمالش هست همان لحظه که به اموجی ِ چشم قلبی فکر میکنیم ، همان کسی که میخواهیم بیاید نزدیکمان ، صدای مسیج از خودش درآورد ، بنشیند جلویمان و با ذوقی که از چشم هایش سرازیر است نگاهمان کند ؟! اصلا چه میشد ما آدم ها گاهی شبیه اموجی های دوست داشتنی ِ اطرافیانمان شویم تا بالاخره یک روز و یک لحظه ساعتش هم با ساعتی که او دلش میخواهد ما آن اموجی باشیم ، یکی شود ؟! یا چه میشد اگر ما آدم ها در دلمان انقدر پیام هایی با خطای "ارسال ناموفق بود" نداشتیم .
درباره این سایت